سفر دریا: داستانی از مدیریت زمان
دریا دختر جوانی پرانرژی و خلاق بود. هر روز باید با عجله به مدرسه می رفت و همیشه دیر می دوید. یک روز، او در علفزار نزدیک خانه اش با یک اسب سفید با شکوه روبرو شد. اسب با او صحبت کرد و به او یاد داد که چگونه زمان خود را مدیریت کند تا دیگر هرگز دیر نکند.
دریا با کمک اسب شروع به برنامه ریزی دقیق تری برای روزهای خود کرد. او صبحها، بعدازظهرها و شبهایش را برنامهریزی میکرد و مطمئن میشد زمانی را برای استراحت و بازی در نظر میگرفت. او متوجه شد که با برنامه ریزی دقیق، می تواند تمام وظایف خود را به موقع و با سهولت انجام دهد.
روز به روز، دریا شاهد مدیریت کارآمدتر زمان خود بود. او حتی برای فعالیت های سرگرم کننده و زمانی برای کشف علایقش برنامه ریزی کرد. او اکنون میتوانست از روز خود لذت ببرد، زیرا میدانست که تمام وظایفش به موقع انجام شده است.
دریا کم کم به اهمیت مدیریت زمان پی برد و اینکه چگونه می تواند به فرد کمک کند تا زندگی رضایت بخشی و بدون استرس داشته باشد. او از کمک اسب سفید که درس ارزشمند مدیریت زمان را به او آموخته بود سپاسگزار بود.
از آن به بعد، دریا دیگر برای مدرسه دیر نکرد. او توانست تعادل کامل بین کار و بازی را پیدا کند و از زندگی نهایت لذت را ببرد. داریا اکنون ارباب زمان خودش بود.
هر زمان که دریا احساس غرق شدن می کرد، توصیه های اسب سفید را به یاد می آورد و اینکه چقدر مهم است که وقتمان را عاقلانه مدیریت کنیم.
دریا فهمید که زمان هدیه گرانبهایی است و مصمم بود که از آن عاقلانه و بدون ترس استفاده کند.