سفر حبیب برای کربلا
حبیب جوان همیشه آرزوی زیارت کربلا را داشت. او در تمام عمرش حکایت هایی از عظمت و زیبایی آن شنیده بود و آرزو داشت خودش شاهد آن باشد. اما حبیب پسر فقیری بود و به نظر می رسید راهی برای سفر به شهر مقدس برای او وجود نداشت. #
یک روز حبیب از راهی شنید که می تواند رویای خود را محقق کند. امام در کربلا به دنبال جوانی شجاع بود که چهار کار را برای او انجام دهد. اگر حبیب می توانست این کارها را انجام دهد، امام از او در شهر استقبال می کرد. حبیب مصمم به تلاش بود و شروع به برنامه ریزی سفر کرد. #
صبح روز بعد حبیب راهی سفر شد. او روزها راه می رفت، کوله پشتی اش پر از غذا و وسایل بود. حبیب مصمم بود در تلاش خود موفق شود و روحیه اش هرگز تضعیف نشد، حتی زمانی که راه طولانی و خسته کننده به نظر می رسید. #
سرانجام حبیب پس از روزها پیاده روی به دروازه کربلا رسید. امام با او ملاقات کرد که تحت تأثیر شجاعت و اراده حبیب قرار گرفت. امام چهار وظیفه را که حبیب برای ورود به شهر باید انجام دهد، توضیح داد و حبیب پذیرفت. #
اولین کار اطعام گرسنگان بود، از این رو حبیب راهی شهر مجاور شد تا بین نیازمندان غذا توزیع کند. وظیفه دوم آموزش به بچه های شهر بود، از این رو حبیب روزها را صرف تقسیم دانش خود با نسل جوان می کرد. #
وظیفه سوم رسیدگی به بیماران بود، بنابراین حبیب خانه به خانه می رفت و به بیماران کمک می کرد. چهارمین کار، نماز خواندن در مسجد امام بود، چیزی که حبیب از ابتدای سفر منتظرش بود. #
امام در پایان کارهای چهارگانه با آغوش باز از حبیب استقبال کردند. حبیب تلاش خود را به پایان رسانده بود و با منظره ای زیبا از شهری که آرزوی بازدید از آن را داشت، پاداش دریافت کرد. حبیب نمی توانست بیشتر از این به خود افتخار کند و سفر او اهمیت سخت کوشی و پشتکار را به او آموخت. #