سفر جکی به خانه
در یک جنگل رنگارنگ، یک خرس قهوه ای جوان به نام جکی با پیشانی سفید زندگی شادی را در کنار خانواده خود سپری کرد. یک روز پس از تعقیب یک پروانه گم شد. جکی می دانست که باید راه بازگشت به خانه را پیدا کند.
جکی مصمم سفر خود را در جنگل آغاز کرد. همانطور که راه می رفت، سنگی براق پیدا کرد که او را به یاد چشمان مادرش می انداخت. با بردنش به جلو ادامه داد.#
وقتی جکی به عمق جنگل میرفت، با یک جغد پیر دانا روبرو شد که به او توصیههای ارزشمندی کرد: "جوان، رودخانه را در پایین دست دنبال کن تا تو را به خانه راهنمایی کند."#
جکی رودخانه را دنبال کرد و در طول راه با دوستان جدیدی آشنا شد. او با یک سنجاب مفید، یک پرنده پرحرف و یک آهوی مهربان آشنا شد. همه آنها به سفر او پیوستند و مصمم بودند که به او کمک کنند خانواده اش را پیدا کند.
سفر آنها آنها را به یک غار تاریک و ترسناک هدایت کرد. جکی شجاعت خود را جمع کرد و دوستانش را از طریق غار هدایت کرد و با استفاده از سنگ براق راه آنها را روشن کرد.
هنگامی که آنها از غار بیرون آمدند، جکی خانواده خود را از دور دید که در نزدیکی رودخانه مشغول بازی بودند. اشک شوق چشمانش را پر کرد که به سمت آنها می دوید و دوستانش از نزدیک پشت سرشان را دنبال می کردند.
جکی سرانجام با خانوادهاش جمع شد و آنها با آغوشی پر از محبت از او استقبال کردند. او در طول سفرش خاطرات فوق العاده و دوستان جدیدی پیدا کرده بود. او می دانست که با هرگز تسلیم نشدن، رویاها می توانند محقق شوند.