سفر جستجوگر رویا با رز از بلک پینک
دختر، رز، در مزرعه گلها ایستاده بود و طلوع خورشید را تماشا می کرد. او مصمم بود رویای خود را پیدا کند و به همین دلیل تنها با افکارش و کوله پشتی پر از امید راهی سفر شده بود. او انتظار نداشت که این سفر دشوار باشد، اما مطمئن بود که اگر به اندازه کافی تلاش کند، سرانجام راه خود را پیدا خواهد کرد. #
رز نفس عمیقی کشید و اولین قدم هایش را به سوی ناشناخته برداشت. او نقشه یا قطب نما نداشت، اما در قلبش مسیری را که می رود می دانست. سفر او به تازگی آغاز شده بود، و او از قبل هیجان آنچه را که در راه بود احساس می کرد. #
باد زوزه کشید و باران بارید، اما رز حاضر نشد منصرف شود. او میدانست که شکستها بخشی از هر سفری است، و مصمم بود به راه خود ادامه دهد. او با عزمی شدید به جلو رفت و در هر قدمی با طوفان مبارزه کرد. #
رز هنگام راه رفتن ابر غلیظی از شک را احساس کرد. او از شکست می ترسید و از اینکه نتواند به پایان سفرش برسد. اما او می دانست که اگر به راه خود ادامه دهد، سرانجام به مقصد خواهد رسید. او فقط باید خودش را باور می کرد و به جلو بردن ادامه می داد. #
ناگهان خورشید از پشت ابرها بیرون زد و تاریکی با نور امید جایگزین شد. رز جرقه الهام و موجی از عزم را احساس کرد. این نشانه ای بود که او منتظرش بود و می دانست که در راه درستی است. #
رز بالای تپه ایستاده بود و مسیری را که پیش رویش قرار داشت بررسی می کرد. او پر از هیجان بود، زیرا می دانست که سرانجام سفرش در چشم است. او تقریباً آنجا بود و با یک فشار آخر به مقصد می رسید. #
بالاخره رز به مقصد رسید. پس از یک سفر دشوار و پر از موانع، او سرانجام به پایان رسید و به آرزویش رسید. او با غرور در کنار موفقیت خود ایستاده بود، پر از احساس غرور و موفقیت. این لحظه ای بود که او برای آن تلاش می کرد و ارزشش را داشت. #