سفر جدید نازنین
نازنین دختر جوانی بود پر از رویا، اما اضطراب او را از برداشتن قدم بعدی باز داشت. والدینش به تازگی به او اطلاع داده بودند که او در مدرسه جدیدی ثبت نام کرده است و هفته بعد باید کلاس ها را شروع کند. نازنین هم عصبی و هم هیجان زده بود. او قبلاً هرگز از خانه دور نبوده بود و این اولین فرصت او برای یافتن دوستان جدید بود. او مصمم بود که از سفر جدید خود بهترین استفاده را ببرد. #
روز بعد نازنین زود بیدار بود و آماده رفتن بود. او مصمم بود که بهترین تاثیر ممکن را بگذارد. والدینش یک هدیه ویژه به او داده بودند - گردنبندی که روی آن عبارت "شجاع باش" نوشته شده بود. این اولین قطعه جواهر او بود و آن را در قلبش جا داد. نفس عمیقی کشید و سوار اتوبوس مدرسه شد. #
نازنین وقتی به مدرسه رسید کمی ترسید، اما مصمم بود از این فرصت نهایت استفاده را ببرد. او با استقبال گرم سایر دانش آموزان و معلم مواجه شد. در کمال تعجب، پیرزنی که همسایه خانه قدیمی اش بود به استقبال او رفت. او خود را سامیه معرفی کرد و به نازنین گفت که در صورت نیاز یار و یاور خواهم بود. #
نازنین از مهربانی سامیه متاثر شد و اعتماد به نفس او افزایش یافت. او با کمک سامیه توانست دوستان جدیدی پیدا کند و درک بهتری از مدرسه و فعالیت های آن به دست آورد. اما بزرگترین سورپرایز هنوز در راه بود - در روز دوم خود در مدرسه، نازنین متوجه شد که سامیا عمه او است. #
نازنین از داشتن عمه به وجد آمده بود و سامیه از داشتن خواهرزاده بسیار خوشحال بود. او مصمم بود به هر نحوی که می توانست به نازنین کمک کند. در نهایت، نگرانی نازنین از مدرسه و وضعیت جدید کمرنگ شد و او توانست بر بهترین استفاده از سفر جدید خود تمرکز کند. #
اولین تجربه دور از خانه نازنین در حال تبدیل شدن به یک ماجراجویی شگفت انگیز بود. او هر روز بیشتر و بیشتر یاد می گرفت و درک بهتری از دنیای اطرافش به دست می آورد. او اهمیت دوستی و صبر و قدرت مهربانی و تفاهم را یاد می گرفت. #
نازنین از اینکه سامیه خاله اش بود سپاسگزار بود و هر روز بیشتر از او یاد می گرفت. او در حال رشد بود و تبدیل به یک زن جوان شجاع و با اعتماد به نفس، آماده برای شروع هر سفر جدید. سامیه به خواهرزاده اش و تمام پیشرفت هایی که کرده بود افتخار می کرد. #