سفر جادویی مهرسام در فوتبال
مهرسام یک پسر معمولی بود. او عاشق فوتبال بود، اما اجازه نداشت که آن را بازی کند. او آرزو داشت که بتواند یک فوتبالیست شود. یک روز او یک فوتبال جادویی را در حیاط خانه اش کشف کرد. #
مهرسام فوتبال را در دست گرفت و ناگهان هوس کرد که آن را بزند. او چند قدم به عقب رفت و قبل از اینکه حتی پلک بزند، خود را در دنیای جدیدی یافت - دنیای فوتبال! #
او در هیبت بود - این مکان فقط با فوتبال پر شده بود! او به هر طرف که نگاه میکرد گلها و زمینها بود و مردمی که فوتبال بازی میکردند. او احساس می کرد که او را به مکانی جادویی برده اند. #
او می خواست به مردمی که بازی می کردند بپیوندد، اما تنها کسی بود که تیم نداشت. او احساس می کرد که به او تعلق ندارد. سپس تیمی را دید که به دنبال بازیکن جدید بود. #
مهرسام اول ترسید اما بعد یادش افتاد که چرا اینجاست. اشتیاق و رویاهایش را به یاد آورد. او به یاد آورد که می خواهد فوتبالیست شود. #
نفس عمیقی کشید و به فوتبال جادویی لگد زد. او احساس کرد که توپ با عجله از کنارش می گذرد، و سپس ناگهان - او بخشی از تیم بود و طوری بازی می کرد که همیشه آرزویش را داشت. #
او در آن روز یک درس مهم آموخته بود - هرگز از احساسات و رویاهای خود دست نکشید، مهم نیست که چقدر سخت به نظر می رسد. شما فقط باید اولین قدم جادویی را بردارید! #