سفر جادویی سلنا
سلنا دختر جوانی بود که با پدرش محمد، مادرش سحر و برادر کوچکش آرتا در شهری کوچک زندگی میکرد. آرتا همیشه با اسباببازیهایش بازی میکرد، اما اغلب باعث ناراحتی سلنا میشد. یک روز، زمانی که سلنا به مادرش در پختن کیک کمک می کرد، یک ماده جادویی کشف کردند که هر کسی که آن را می خورد، میل قلبی خود را برآورده می کرد. #
سلنا پدربزرگ خردمندش بابا شدی را صدا کرد و از او کمک خواست. به همراه خالهاش ویدا و دختر عمویش شاینا، برای فروش کیکهای جادویی راهی شهر شدند. آنها توانستند کیک ها را به میلیون ها دلار بفروشند و از مادر، پدر و همه کسانی که به آنها کمک کرده بودند تشکر کردند. آن ها تصمیم گرفتند نام این کیک های خوشمزه را به نام پدربزرگ دانا سلنا بگذارند و اسمشان را هوشمند بگذارند. #
خانواده برای مدتی حالشان خوب بود، اما در نهایت شانس آنها تمام شد و مواد جادویی خشک شدند. آنها باید راهی برای کسب درآمد پیدا می کردند، بنابراین سلنا تصمیم گرفت یک بار دیگر برای کمک به پدربزرگش مراجعه کند. این بار، او یک کریستال جادویی به سلنا داد که می توانست هر آرزویی را که می خواست به او بدهد. #
اما سلنا میدانست که به جای استفاده از کریستال برای منافع خود، باید راهی برای کمک به خانوادهاش پیدا کند. او از کریستال برای آرزوی راهی برای کسب درآمد و کمک به والدینش استفاده کرد و به طور جادویی یک ایده تجاری جدید در ذهن او ظاهر شد. #
سلنا خانوادهاش را دور هم جمع کرد و برنامهاش را به آنها گفت که شروع یک تجارت آنلاین با فروش کیکهای خانگی مادربزرگش بود. همه آنها برای تهیه دستور العمل ها با هم کار کردند و به زودی تجارت سلنا به موفقیت بزرگی رسید. #
کسبوکار سلنا به خانوادهاش اجازه داد تا زندگی خود را بگذرانند، و همچنین راهی جدید برای ارتباط با یکدیگر به آنها داد. همه آنها برای تهیه کیک ها با هم همکاری کردند و هر یک از اعضای خانواده توانستند از مهارت ها و استعدادهای منحصر به فرد خود برای کمک به رونق کسب و کار استفاده کنند. #
به لطف نبوغ و انگیزه سلنا، خانواده او توانستند امرار معاش کنند و به هم نزدیکتر شوند. او از کریستال جادویی خود در مهمترین راه استفاده کرده بود، با کمک به خانواده و انتقال این پیام که ما باید همیشه از استعدادهایمان برای کمک به کسانی که دوستشان داریم استفاده کنیم. #