لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
سفر جادویی ایمان برای یافتن مادرش
یک روز آفتابی ایمان تصمیم گرفت برای یافتن مادر گمشده اش راهی سفر شود. با یک قطب‌نمای جادویی در دست، به سمت جنگل اسرارآمیز راه افتاد و قلبش پر از هیجان و امید شد.
همانطور که ایمان به عمق جنگل می رفت، به طور تصادفی به سنجاب سخنگو برخورد کرد که به او در جستجوی کمکش پیشنهاد کرد. آنها با هم به سفر ادامه دادند و قطب‌نمای جادویی را دنبال کردند که آنها را به جلو هدایت می‌کرد.
ناگهان قطب‌نمای جادویی از کار افتاد و ایمان و سنجاب احساس گمراهی و سردرگمی کردند. آنها با یک جغد دانا روبرو شدند که معما را به آنها داد تا حل کنند و قول داد که به آنها کمک کند به سفر خود ادامه دهند.
ایمان با استفاده از هوش و خلاقیت خود معما را حل کرد و مسیری پنهان را کشف کرد. همانطور که آنها مسیر را دنبال کردند، خود را در باغی زیبا یافتند، جایی که با پری مهربانی روبرو شدند که می تواند آنها را بیشتر راهنمایی کند.
پری ایمان و سنجاب را از میان باغ و آبشار درخشانی که در واقع دروازه‌ای مخفی به قلمروی دیگر بود، برد. قلمرو پادشاهی جادویی بود که می گفتند مادر ایمان در آن زندگی می کرد.
ایمان و دوستانش با ورود به پادشاهی جادویی با جشنی باشکوه مورد استقبال قرار گرفتند. شاه و ملکه از آنها استقبال کردند و به آنها قول دادند که مادر ایمان کجاست.
سرانجام ایمان به مادرش که تمام مدت در پادشاهی جادویی زندگی می کرد، پیوست. آنها همدیگر را با عشق و شادی در آغوش گرفتند و سپاسگزار سفری بودند که آنها را دوباره به هم رساند.
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.