سفر به عدالت با حمید
حمید پسر ده ساله ای ماجراجو و علاقه خاصی به عدالت بود. او علاقه مند به خواندن داستان هایی در مورد قهرمانان و قهرمانان شجاعی بود که برای عدالت جنگیدند و به این فکر می کرد که آیا او نیز می تواند روزی تغییری ایجاد کند. آن روز زودتر از آنچه او انتظار داشت فرا رسید. #
یک روز حمید متوجه یک پرونده قضایی شد که به شدت نسبت به آن احساس می کرد و مصمم بود در جلسه شرکت کند. او تمام اطلاعاتی را که می توانست در مورد پرونده جمع آوری کرد و راهی دادگاه شد. همانطور که راه می رفت، احساس هدفمندی و اراده ای داشت که قبلاً هرگز آن را تجربه نکرده بود. #
در دادگاه، حمید در محاصره افراد از هر سنی بود. او ابتدا ترسیده بود، اما با ادامه یادگیری و پرسیدن، شجاعتش تقویت شد. او با همه طرف های درگیر صحبت کرد و به سرعت درک درستی از پرونده و تمام پیچیدگی های آن پیدا کرد. #
درست قبل از جلسه، حمید صدای خود را پیدا کرد و صحبت کرد و بینش و باورهای خود را به اشتراک گذاشت. او از توجهی که به او می شد شگفت زده شد و در مورد موضوعاتی که در مورد آنها صحبت می کرد بسیار پرشور بود. قاضی وقتی اشتیاق او را دید، حمید را به جایگاه فراخواند تا نظرش را بگوید. #
حمید در جایگاه ایستاد و با اعتماد به نفس صحبت کرد و صدایش قوی و واضح بود. همانطور که او با قاطعیت صحبت می کرد، قاضی با دقت گوش می داد و سالن دادگاه پر از انتظار و هیبت بود. او با شیوا و پرشور از عدالت صحبت می کرد و به مردم حاضر در دادگاه روحیه می داد. #
سرانجام پس از پایان سخنان حمید، قاضی از شجاعت و بصیرت او تشکر کرد. همه حاضران در دادگاه از سخنان پرشور او الهام می گرفتند و شجاعت او را تشویق می کردند. حمید گامی در راه عدالت برداشته بود و به خود می بالید. #
حمید آن روز به خانه برگشت که می دانست تغییری ایجاد کرده است. او مملو از حسی تازه از هدف و غرور بود. از آن زمان به بعد، او این شجاعت تازه یافته را حفظ کرد و مصمم بود به مبارزه برای عدالت ادامه دهد. #