سفر اقیانوس سارا
سارا کودکی کنجکاو و ماجراجو بود. او آرزو داشت جهان را کشف کند، تا درباره مکانهای دور از شهر کوچکش اطلاعات بیشتری کسب کند. او رویای اقیانوس های وسیع و موجودات جادویی و البته اسرار دریا را در سر می پروراند. امروز، او بالاخره قصد داشت اقیانوس را کشف کند - او قصد داشت یک سفر دریایی انجام دهد!#
سارا وقتی وارد قایق شد لبخند زد. او کمی ترسیده بود، اما مصمم بود که این سفر را انجام دهد. او به اطراف قایق نگاه کرد و تمام مناظر، بوها و صداهای اطراف خود را در نظر گرفت. او متوجه پرواز مرغ دریایی بالای سرش شد و لبخند زد. باورش نمی شد بالاخره اینجاست!#
با حرکت قایق، سارا مجذوب زیبایی دریا شد. او به افق بی پایان، آسمان آبی بی پایان و امواج ملایم زیر نگاه کرد. او در وسعت جهان بسیار کوچک و ناچیز احساس می کرد، اما مصمم بود آن را کشف کند. او از کشف رازهایی که اقیانوس برای ارائه می دهد بسیار هیجان زده بود!#
سارا پس از چند ساعت دریانوردی ناگهان متوجه چیز عجیبی در دوردست شد. شبیه یک جزیره کوچک با چند ساختمان بلند به نظر می رسید. او نمی توانست چشمانش را باور کند - این یک شهر کامل بود، درست در وسط اقیانوس! او برای افرادی که در حال قدم زدن در اطراف می دید دست تکان داد و آنها به عقب دست تکان دادند.
وقتی قایق به جزیره نزدیک تر می شد، سارا می توانست صدای برخورد امواج را بشنود و هوای شور دریا را استشمام کند. در اطراف او، مردم با هر سن و پیشینه ای از روزهای خود لذت می بردند و او از دیدن چنین جامعه متنوعی سرشار از شادی بود. او به سختی میتوانست جلوی هیجانش را بگیرد که آنها در قایق پهلو گرفتند و پا به جزیره گذاشت. #
سارا در شهر قدم زد و درباره مردم و فرهنگ آنها بیشتر یاد گرفت. هر لحظه یک ماجراجویی بود و او احساس می کرد که واقعاً در دنیا تغییر ایجاد می کند. او خیلی چیزها یاد می گرفت و احساس قدرت می کرد که بیرون برود و حتی بیشتر کاوش کند. #
در نهایت زمان بازگشت سارا به قایق و ادامه سفر فرا رسید. او از رفتن ناراحت بود، اما می دانست که یک روز برمی گردد. او به آرامی راه خود را به سمت قایق برمیگرداند، پر از حسی تازه از شجاعت و دانش. همانطور که او با کشتی دور می شد، احساس قدرت می کرد تا در جهان تغییر ایجاد کند و اسرار آن را کشف کند. #