سفری یک روزه با پرینا، کودک 3 ساله
پرینا، دختر 3 ساله، در حالی که خود و پدر و مادرش برای سفر به آنتالیا آماده می شدند، نتوانست جلوی هیجان خود را بگیرد. او با اشتیاق کیفش را بست، با لباس های مورد علاقه اش و حیوانات عروسکی پر کرد. با غروب خورشید در آسمان، وقت رفتن بود.#
والدین پرینا او را به فرودگاه بردند و در صف منتظر ماندند تا چمدانشان را چک کنند. پرینا هنگام تماشای مناظر و صداهای فرودگاه شلوغ، چشمانش را باور نمی کرد. او از پنجره به هواپیماها نگاه کرد و مشتاقانه تصور کرد که ممکن است او را به کجا ببرند.
بالاخره روز سفر فرا رسید و پرینا آماده حرکت شد. او پر از هیجان و عصبی بود. او با پدر و مادرش خداحافظی کرد و آنها را محکم در آغوش گرفت و با اطمینان خاطر آنها از اینکه قرار است ماجراجویی بزرگی داشته باشد، راحت شد.
این هواپیما برای پرینا تجربه جدیدی بود، و وقتی هواپیما بلند شد و زمین زیر زمین هر چه بیشتر دورتر می شد، پر از شگفتی بود. او ابرها را تماشا میکرد که با هیبت در حال حرکت بودند و هیجان سفر را احساس میکرد.
پس از چند ساعت پرینا و پدر و مادرش وارد آنتالیا شدند. او پر از حس هیجان و کنجکاوی بود. او بلافاصله شروع به کاوش کرد و مناظر، صداها و بوهای مکان جدید را دید. او از رنگ های زنده و فضای پر جنب و جوش شگفت زده شد.#
پرینا در طول روز چیزهای جدید زیادی یاد گرفت، دوستان جدیدی پیدا کرد و مهمتر از همه ارزش اکتشاف را کشف کرد. او آموخت که اگرچه مکان جدید ممکن است عجیب و غریب و ناآشنا به نظر برسد، اما اگر وقت بگذارید و نگاه کنید، می تواند شگفتی های بسیاری را آشکار کند.
با پایان یافتن روز، پرینا از ترک جایی که می شناخت و دوستش داشت غمگین بود. با غروب خورشید در آسمان، پرینا و والدینش به فرودگاه بازگشتند و منتظر ماجراجویی بعدی بودند که در انتظارشان بود. #