سفری قهرمانانه از شهرام
شهرام پسر جوان شجاعی بود که آرزو داشت روزی مانند ابرقهرمان مورد علاقه اش - بتمن - قهرمان شود. او می خواست به دنیا ثابت کند که او نیز می تواند به همان اندازه شجاع و قوی باشد. روزی شهرام در جستجوی نیروی افسانه ای شجاعت عازم سفری بزرگ شد. #
شهرام خیلی زود خود را در جنگلی تاریک و تاریک یافت. می ترسید، اما حاضر به بازگشت نشد. او به جلو حرکت کرد، از صخره ها بالا رفت و از میان درختان بلند بافی کرد و مصمم بود که به مقصد برسد. همانطور که او جسارت بیشتری می کرد، تاریکی شروع به بلند شدن کرد و موجودات جنگل شروع به تشویق او کردند. #
سفر شهرام به زودی تغییری غیرمنتظره پیدا کرد زیرا با کوهی پر شیب و سنگی روبرو شد. او برای لحظهای تردید کرد، اما شجاعتش پیروز شد و شروع به بالا رفتن از کوه کرد و از صخرهها برای تعادل استفاده کرد و از میان شکافها جهش کرد. زمانی که سرانجام به اوج رسید، شهرام احساس جدیدی از قدرت و اراده کرد. #
شهرام خیلی زود به لبه گودالی عمیق و به ظاهر بی ته رسید. او برای لحظه ای مکث کرد، اما به زودی به شجاعت تازه یافته خود اعتماد کرد. وقتی به آن طرف رسید، شهرام خود را در سرزمینی مسحور و زیبا یافت. با خودش لبخند زد و از آنچه به دست آورده بود احساس غرور کرد. #
شهرام هر چه بیشتر جرأت میکرد، بیشتر متوجه میشد که شجاعت مربوط به قدرت بدنی یا توانایی انجام هر کاری به تنهایی نیست. این در مورد داشتن شجاعت برای ریسک کردن و اعتماد به دیگران بود. او به پایان سفر خود رسیده بود و اکنون آماده بود تا به قهرمانی تبدیل شود که باید باشد. #
شهرام با فردی متحول و پر از شجاعت و اعتماد به نفس به خانه بازگشت. او میدانست که میتواند با هر چیزی که زندگی به سرش بیاورد روبرو شود، و مصمم بود که هرگز تسلیم نشود. او آماده تبدیل شدن به یک قهرمان بود، درست مانند بتمن محبوبش. #
شهرام بالاخره جسارت یک قهرمان را پیدا کرده بود. او آماده بود تا سفر جدیدی را آغاز کند و حتی بیشتر درباره خود و دنیای اطرافش کشف کند. و آن روز بود که شهرام شجاع شد. #