سفری درخشان با نرگس
نرگس به بیرون از چمنزار خیره شد و رنگهای ملایم و خاموش غروب خورشید را به خود گرفت. او مملو از انتظار برای سفر قبل از او بود - سفری برای کشف خود و روشنگری. او از کودکی آرزوی این سفر را داشت و میدانست که رسیدن به این نقطه، فداکاری و تلاش زیادی را میطلبد. چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و می دانست که بدون توجه به موانعی که ممکن است روبرو شود، آماده است تا سفر درخشان خود را آغاز کند. #