سفری اکتشافی با ریحانه محمدی
ریحانه محمدی همیشه کودکی کنجکاو و با عطش سیر نشدنی برای دانش بود. او دختری بود که روزهایش را با حیوانات بازی می کرد و طبیعت را یاد می گرفت. امروز، او مصمم بود که بیشتر در مورد دنیای اطرافش کشف کند. او این احساس را داشت که چیزی مهم فراتر از افق است و مصمم بود آن را بیابد. #
ریحان کوله پشتی خود را جمع کرد، از وسایل سفرش پر کرد و به سمت ناشناخته رفت. او هیجان خاصی را احساس می کرد، گویی مسیری را دنبال می کند که از مدت ها قبل برای او ترسیم شده بود. او نمی توانست خودداری کند اما احساس می کرد که به سمت چیزی مهم می رود. #
در حین سفر، ریحان چیزهای جدید زیادی دید و به زیبایی دنیای طبیعی اطرافش توجه کرد. او چنان تحت تأثیر زیبایی طبیعت قرار گرفت که تصمیم گرفت از آن محافظت و حفظ کند. او متوجه شد که می خواهد روزی دامپزشک شود تا بتواند به همه موجودات جهان کمک کند. #
ریحان به سفر خود ادامه داد، دیگر ترسی نداشت و با اعتماد به نفس تازه ای پر شده بود. او در این راه با موانع زیادی روبرو شد، اما متوجه شد که می تواند بر آنها غلبه کند. او هرگز بیشتر از این احساس قدرت نکرده بود. #
هنگام عبور از پل، ریحان دسته ای از پرندگان را دید که به آسمان بلند شدند. در آن لحظه، او متوجه شد که بدون توجه به مشکلاتی که با آن روبرو می شود، همیشه می تواند روی طبیعت برای ارائه حمایت خود حساب کند. #
سفر ریحانه رو به پایان بود، اما او چیزهای زیادی یاد گرفته بود. او اهمیت حفاظت از محیط زیست و ارزش تجربه زیبایی های دنیای طبیعی را درک کرد. او اکنون حتی بیشتر مصمم بود که روزی یک دامپزشک شود و به همه موجودات جهان کمک کند. #
ریحان برای دوستان جدیدش و سفری که زندگی او را تغییر داده بود خداحافظی کرد. او در عرض چند روز آنقدر بزرگ شده بود و آماده بود تا دنیا را بپذیرد. #