سایه های مرموز و تلفن های جادویی
روزی روزگاری دختری کنجکاو با موهای بلوند و چشمان آبی به خانه بهترین دوستش رفت. دوستش از او دعوت کرد که به بیرون از منزل برود و پارک اطراف را کشف کند.
وقتی با هم بازی می کردند، متوجه شدند باتری تلفنشان رو به اتمام است. آنها خندیدند و تصمیم گرفتند به تفریح خود ادامه دهند و نگران گوشی خود نباشند.#
بعداً به خانه برگشتند و دختر با موهای بلوند و چشمان آبی در اتاق دوستش جایی دنج برای خواب یافت. شبی آرام و آرام بود.#
در نیمه های شب، صداهای بلند آنها را از خواب بیدار کرد. با کنجکاوی، آنها به اطراف اتاق نگاه کردند و سایههای مرموز را دیدند که روی دیوارها حرکت میکردند.
آنها شجاعانه خانه را به دنبال منبع سر و صدا و سایه ها جستجو کردند اما چیزی پیدا نکردند. یکدفعه مثل جادو گوشیشون دوباره روشن شد.#
والدین آنها هنوز در خانه نبودند، اما با تلفنهای دارای قدرت جادویی خود احساس امنیت و محافظت میکردند. آنها بر این باور بودند که سایه ها تلفن هایشان را زنده کرده است.
روز بعد، دختران ماجرا را به پدر و مادر خود گفتند. آنها یاد گرفتند که ارواح واقعی هستند، اما گاهی اوقات، آنها فقط می خواهند به ما کمک کنند و از ما محافظت کنند.