ساسان و آزمایش ژنتیکی
ساسان پسری معمولی و آرام بود که زندگی بسیار معمولی داشت. او روزهایش را در مدرسه می گذراند، با دوستانش در پارک بازی می کرد و در خانه به پدرش کمک می کرد. اما یک روز وقتی پدرش او را به آزمایشگاه آورد، زندگی او به شدت تغییر کرد.
آزمایشگاه پر از وسایل عجیب و غریب و افراد عجیب و غریب بود. پدرش او را برای انجام آزمایش ژنتیک آورده بود. چشمان ساسان گرد شد که با تعجب به اطراف آزمایشگاه نگاه می کرد. او قبلاً چنین چیزی را ندیده بود.
ساسان با تماشای دانشمندانی که این آزمایش را روی او انجام می دادند، پر از کنجکاوی و هیجان بود. او نمی دانست چه اتفاقی قرار است بیفتد، اما برای ماجراجویی آماده بود. ناگهان دانشمندان آزمایش را به پایان رساندند و نور روشنی اتاق را پر کرد.
دانشمندان از نتایج این آزمایش شگفت زده شدند. ساسان به یک ابرانسان با هوش و قدرت بالا تبدیل شد. او سرشار از قدرت و جاه طلبی بود و مأموریت خود را می دانست: کنترل انسان ها و حکومت بر جهان.
ساسان به زودی متوجه شد که قدرت و جاه طلبی تازه یافته او یک بار است. او از سنگینی مأموریت خود غرق شد و شروع به زیر سوال بردن اخلاقیات اعمال خود کرد. او می دانست که باید از توانایی های تازه به دست آمده خود برای خیر استفاده کند نه برای شر.
ساسان شروع به درک اهمیت خانواده و عزیزان کرد. او متوجه شد که باید از قدرت خود برای محافظت از خانواده و افرادی که دوستشان دارد استفاده کند. او با حسی که به تازگی پیدا شده بود، تصمیم گرفت تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کند.
ساسان به زودی قهرمان شد و از قدرت و هوش خود برای کمک به نیازمندان استفاده کرد. او به اهمیت عشق، خانواده و دوستی پی برد و دریافت که می تواند تغییری واقعی در جهان ایجاد کند. ساسان از پسر کوچولوی آزمایشگاه خیلی فاصله گرفته بود.