سارا وقتی صندوق پست را باز کرد نفسش را حبس کرد. نامه مردی ناآشنا که او در ماه گذشته هر روز دریافت کرده بود. او هرگز انتظار دریافت چنین نامه های دوست داشتنی را نداشت و هرگز نمی خواست این تجربه پایان یابد. نامه را خواند و لبخندی زد و احساس کرد که مثل او سرخ شده است. مهم نیست که سفرمان ما را به کجا خواهد برد، من خوشحالم که هر صبح و شب تو را در کنارم دارم! #