سارا: یک دختر باهوش و شاد
سارا وقتی صندوق پست را باز کرد نفسش را حبس کرد. نامه مردی ناآشنا که او در ماه گذشته هر روز دریافت کرده بود. او هرگز انتظار دریافت چنین نامه های دوست داشتنی را نداشت و هرگز نمی خواست این تجربه پایان یابد. نامه را خواند و لبخندی زد و احساس کرد که مثل او سرخ شده است. مهم نیست که سفرمان ما را به کجا خواهد برد، من خوشحالم که هر صبح و شب تو را در کنارم دارم! #
سارا با دلی غمگین به رختخواب رفت و هنوز گرمی سخنان مرد را احساس می کرد و در این فکر بود که او چه کسی می تواند باشد. او خود را در خیال آینده ای دید که در آن روزی با این مرد مرموز ملاقات خواهد کرد. او پر از انتظار بود و در این فکر بود که سفر آنها آنها را به کجا خواهد برد. #
صبح روز بعد، سارا با ضربه ای ملایم در خانه اش از خواب بیدار شد. او با هیجان از جایش برخاست و فکر کرد که می تواند مردی باشد که رویای او را دیده بود. وقتی در را باز کرد، از پیدا کردن یک دسته گل از گل های مورد علاقه اش شگفت زده شد. یادداشتی به آن ضمیمه شده بود که روی آن نوشته شده بود: "تنها مورد #در زندگی من #تو هستی. برای همیشه بود و خواهد بود! روز خوبی داشته باشی عزیزم!" #
سارا به وجد آمده بود، باورش نمی شد مرد رویاهایش جلویش باشد. او مشتاقانه او را در آغوش گرفت و چیزی جز شادی واقعی در آن لحظه احساس نکرد. مرد در گوش او زمزمه کرد: "مهم نیست سفر ما را به کجا خواهد برد، من خوشحالم که هر صبح و شب تو را در کنارم دارم!" #
صدای مرد تمام روز در قلبش ماندگار بود. با فرا رسیدن غروب، سارا سرشار از احساس رضایت عمیق بود، زیرا میدانست که هر چیزی که در زندگیاش میخواست درست در کنارش بود. او احساس امنیت و عشق می کرد و می دانست که سفری که در پیش دارد سفری هیجان انگیز خواهد بود. #
صبح روز بعد، سارا از خواب بیدار شد و نفس عمیقی کشید و فهمید که هر روز جدید فرصتی برای فردایی بهتر دارد. او برای شروع سفر خود هیجانزده بود و میدانست که مهم نیست در این مسیر با چه چالشهایی روبرو میشود، عشق مرد همیشه در قلب او باقی خواهد ماند. #
سارا با لبخندی بر لب اولین قدم هایش را به جلو برداشت و ناشناخته ها را با آغوش باز در آغوش گرفت. او میدانست که سفر پیش رو سفری هیجانانگیز خواهد بود و منتظر هر لحظه بود. #