زیرزمین موزیکال میلاد
یک بعدازظهر آفتابی، میلاد بازیگوش صداهای عجیبی از زیرزمین شنید. او در خانه تنها بود و کنجکاوی او را به سمت در زیرزمین کشاند.#
به آرامی از پله های خش دار پایین آمد و با هر قدم صداهای ریتمیک واضح تر می شد. صدایی شبیه ارکستر داشت که یک سمفونی جادویی می نواخت.#
در گوشه زیرزمین غبارآلود، او یک دستگاه ضبط قدیمی را کشف کرد که آهنگی مسحور کننده را می چرخاند. دنیایی از موسیقی بود که زیر خانه شان پنهان شده بود.
میلاد هیجان زده دور تا دور می رقصید و با آهنگی که زیرزمین را پر کرده بود تاب می خورد و تاب می خورد. او در یک ماجراجویی بود، در دنیایی که متعلق به خودش بود.#
ناگهان یخ زد. پخش کننده ضبط متوقف شد. دنیای جادویی ناپدید شد. صدای باز شدن در ورودی را شنید. پدر و مادرش خانه بودند.#
پدر و مادرش او را در زیرزمین پیدا کردند، در میان پرونده های گرد و غبار. خندیدند، او را در آغوش گرفتند، بعد همگی با ریتم ضبط قدیمی رقصیدند.#
آن روز، میلاد متوجه شد، حتی یک خانواده معمولی مانند او، می تواند جادویی باشد. دنیای واقعی با عشق و خنده اش از هر خیالی بهتر بود.#