لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
زهرا و کهکشان راه شیری
زهرا دختر جوانی بود که آرزوی بزرگی داشت. او مجذوب ستارگان و سیارات در آسمان شب بود و چیزی جز این نمی خواست که روزی آنها را کشف کند. یک شب، به نظر می رسید ستاره ها به او چشمکی می زدند که به نظر می رسید چیز خاصی برای به اشتراک گذاشتن دارند. #
زهرا که مصمم بود بفهمد ستاره ها چه می خواهند به او بگویند، راهی سفر شد. او روستای کوچک خود را ترک کرد و در میان جنگل ها، بیابان ها و کوه ها سفر کرد تا جایی که به جایی رسید که آسمان شب روشن تر از همیشه به نظر می رسید. #
همانطور که زهرا به آسمان نگاه کرد، چیزی را دید که تا به حال ندیده بود - سیاره ای کوچک، به شکل توپ، با نور ضعیفی که از سطح آن می تابد. او متوجه شد که دنیایی دور است، درست مثل زمین، و پر از هیبت و هیجان بود. #
زهرا می دانست که این لحظه خاص است و مصمم بود که این دنیای جدید را کشف کند. او شروع به برنامه ریزی کرد و به زودی زمان حرکت فرا رسید. او نمی‌دانست در این سفر چه چیزی پیدا می‌کند، اما مصمم بود که بفهمد. #
سفر زهرا پر از غافلگیری و چالش بود اما در نهایت به سیاره ای رسید که در آسمان دیده بود. او در آنجا با نژادی از موجودات بیگانه آشنا شد که دانشی باورنکردنی از ستارگان و سیارات داشتند و چیزهای زیادی از آنها آموخت. #
زهرا در روستای خود، دانش جدید خود را با دوستان و خانواده اش در میان گذاشت. او مملو از قدردانی جدید از ستارگان و سیارات بود و مصمم بود به کاوش و یادگیری بیشتر ادامه دهد. #
سفر زهرا به او آموخت که جهان هستی مکانی وسیع و شگفت‌انگیز است و هر فردی این پتانسیل را دارد که به روش منحصر به فرد خود آن را کشف کند. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.