زهرا – عشق به زمین شناسی
زهرا با هیبت به مناظر زمین شناسی پیش روی خود خیره شد و آرزو می کرد کاش می توانست از تپه ها و دره های این سرزمین عبور کند. زهرا همیشه به زمین شناسی - مطالعه زمین - علاقه داشت و می خواست بیشتر آن را کشف کند. او نزدیکتر شد، چشمانش از کنجکاوی درشت شد که چه چیزی ممکن است پیدا کند. #
زهرا دستش را دراز کرد و سطح تپه مقابلش را لمس کرد. احساس ریگ و ریگ داشت، و او از اینکه چقدر باحال بود شگفت زده شد. او می خواست تمام رازهایی را که در زیر سطح نهفته بود کشف کند و هر آنچه می توانست در مورد زمین بیاموزد. #
زهرا با موجی از هیجان شروع به بالا رفتن از تپه کرد. همانطور که او بالا می رفت، همه چیز اطرافش را جذب می کرد - صدای خرد شدن سنگریزه ها در زیر پایش، احساس خورشید روی پوستش، و بوی زمین که بسیار مسحورش شده بود. #
بالای تپه، زهرا پوزخندی پیروزمندانه زد. او به موفقیت خود و دانش خود از زمین احساس غرور می کرد. او در هوای تازه نفس میکشید و احساس موفقیت میکرد. #
زهرا مصمم بود برگردد و بیشتر کاوش کند. او علاقه شدیدی به زمین شناسی داشت و می خواست از آن به نفع خود استفاده کند. او میدانست که با تلاش و فداکاری، میتواند هر کاری را انجام دهد - حتی یک روز یک زمینشناس بزرگ شود. #
زهرا با نفس عمیقی برگشت و از تپه برگشت. او قدردانی جدیدی از زمین و همه شگفتی های آن به دست آورده بود و اکنون مصمم بود از دانش جدید خود به نفع خود استفاده کند. #
و با آن زهرا راهی سفر شد تا زمین شناس بزرگی شود. علیرغم موانعی که به ناچار با آن روبرو می شد، آماده بود تا با هر چالشی که بر سر راهش قرار می گرفت مقابله کند. #