زندگی مخفی خرس تافی
روزی روزگاری در یک اتاق خواب دنج، خرس تافی روی قفسه ای در میان اسباب بازی های دیگر نشسته بود. دنیای او کوچک و ساده بود، اما همیشه جرقه ای از کنجکاوی را در درون خود احساس می کرد. تافی بیر صاحب بسیار مهربانی داشت که او را بسیار دوست داشت.
یک روز دنیای تافی بیر زمانی که متوجه شد می تواند زنده شود برای همیشه تغییر کرد. او در مورد احتمالات هیجان زده بود و می خواست دنیا را کشف کند. اما او هم می ترسید. اگر صاحبش رازش را بفهمند باز هم دوستش خواهد داشت؟
تافی بیر تصمیم گرفت راز خود را حفظ کند و در حالی که صاحبش به دنبالش نبود دنیا را کشف کند. او از قفسه پایین آمد و نوک پا را در سراسر اتاق طی کرد و برای اولین بار فرش نرم زیر پنجه هایش را احساس کرد.
همانطور که تافی بیر کاوش می کرد، چیزهای شگفت انگیز زیادی کشف کرد. او با اسباب بازی های دیگر بازی می کرد، کتاب می خواند و مهارت های جدیدی یاد می گرفت. تافی بیر نمیتوانست صبر کند تا ماجراجوییهایش را با صاحبش در میان بگذارد، اما همچنان از فاش کردن راز خود ترس داشت.
یک روز، صاحب تافی بیر او را در عمل گرفتار کرد. آنها به جای ناراحتی یا عصبانیت از داشتن چنین دوست منحصر به فرد و خاصی شگفت زده و سپاسگزار بودند. آنها قول دادند که از راز تافی بیر محافظت کنند و به همان اندازه به او عشق بورزند.
تافی بیر و صاحبش ماجراهای بسیار خوبی را با هم به اشتراک گذاشتند، از یکدیگر یاد گرفتند و به عنوان دوست رشد کردند. آنها همچنین یاد گرفتند که حقیقت می تواند چیزها را تغییر دهد، اما عشق و دوستی واقعی همیشه قوی باقی خواهد ماند.
و به این ترتیب، تافی بیر و صاحبش همیشه با خوشحالی زندگی کردند، زیرا می دانستند که حقیقت ممکن است برخی چیزها را تغییر دهد، اما عشق بین آنها همیشه وجود خواهد داشت، مهم نیست چه باشد.