زمین بازی طلسم شده
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک دختری جوان زیبا و کنجکاو به نام آیدا زندگی می کرد که بیش از هر چیز در دنیا عاشق بازی بود. یک روز، او در حین کاوش در اتاق خواب خود، نقشه ای مرموز را کشف کرد.
آیدا تصمیم گرفت نقشه را دنبال کند، نقشه ای که او را در دهکده و به عمق جنگل نزدیک می برد. او با جسارت به ناشناخته ها پر از هیجان و اراده بود، به امید یافتن مکانی جادویی.#
وقتی آیدا وارد جنگل شد، مسیری پنهان یافت که پوشیده از گل های زیبا و سنگ های درخشان بود. او مسیر را با دقت دنبال کرد تا اینکه به یک زمین بازی جادویی رسید که پر از شگفتانگیزترین و منحصربهفردترین وسایل بازی بود که تا به حال دیده بود.#
آیدا وقتی شروع به بازی روی تاب ها، سرسره ها و الاکلنگ های زمین بازی مسحور کرد، عجله ای از شادی را احساس کرد. هر بازی سرگرم کننده تر و هیجان انگیزتر از بازی قبلی بود و خنده آیدا در سراسر جنگل پیچید.
ناگهان آیدا متوجه غروب خورشید شد و به یاد آورد که باید قبل از تاریک شدن هوا در خانه باشد. همانطور که او آماده رفتن شد، زمین بازی دوباره به یک پارک معمولی و کسل کننده تبدیل شد. آیدا متوجه شد که جادو در اشتیاق او به بازی است.#
آیدا پر از هیجان و مشتاق به اشتراک گذاشتن ماجراجویی جادویی خود با خانواده و دوستانش به خانه بازگشت. او اهمیت پذیرفتن شادی و اشتیاق برای بازی را می دانست که جادو را وارد زندگی او کرد.
آیدا از آن روز به بعد همیشه به یاد داشت که با همان هیجان و علاقه ای که به بازی داشت به زندگی نزدیک شود. او می دانست که با باور به جادوی تخیل خود، می تواند هر لحظه عادی را به چیزی خارق العاده تبدیل کند.