ریحانه و جستجوی زمان گویای
روزی روزگاری در شهری دوست داشتنی دختری زیبا به نام ریحانه زندگی می کرد. او موهای بلند و مشکی داشت و همیشه لبخند روشنی می زد. اما ریحانه از مطالعه ریاضی خوشش نمی آمد و اغلب اوقات خود را به خیال پردازی می گذراند.
روزی پیرزنی دانا به ریحانه نزدیک شد و از یک جستجوی مرموز به او گفت. پیرزن گفت: "شما باید ضرب، تقسیم و زمان را یاد بگیرید و گنج راز را باز کنید."
ریحانه احساس کنجکاوی کرد و تصمیم گرفت این چالش را بپذیرد. او با جدیت شروع به مطالعه ریاضی کرد و هر روز مهارت های ضرب و تقسیم خود را تمرین می کرد. به زودی، او شروع به لذت بردن از حل مسائل ریاضی کرد.
بعد، ریحانه توجه خود را به یادگیری نحوه تشخیص زمان معطوف کرد. او ساعت را مطالعه کرد و خواندن آن را تمرین کرد تا زمانی که بدون هیچ مشکلی زمان را تشخیص داد. او احساس اعتماد به نفس بیشتری داشت و برای تلاش آماده بود.#
ریحانه با مهارتهای تازهای که داشت، دست به کار شد و سرنخهای پیرزن را دنبال کرد. او از توانایی های ریاضی و زمان گفتن خود برای حل معماها و غلبه بر موانع استفاده کرد و احساس موفقیت کرد.#
سرانجام ریحانه قفل گنج مخفی را باز کرد. در کمال تعجب، این کتاب جادویی بود که دانش و خرد بی پایانی به او عطا کرد. او متوجه شد که با یادگیری ریاضی و گفتن زمان، چیزی بیش از یک گنج به دست آورده است.
ریحانه می دانست که هرگز اهمیت یادگیری ریاضی و گفتن زمان را دست کم نمی گیرد. او به خانه بازگشت و با اشتیاق به مطالعه ادامه داد و مشتاق بود که دانش و رازهای هیجان انگیزتر زندگی خود را کشف کند.