ریتم زمان پخش ریحانه
روزی روزگاری در شهری کوچک دختری بود به نام ریحانه. او موهای شاه بلوطی دوست داشتنی و چشم های عسلی داشت. ریحانه علاقه زیادی به نواختن تمبک، یک ساز ایرانی داشت و دوست داشت در خانه به مادرش کمک کند.#
یک روز ریحانه بعد از بازی با اسباب بازی هایش ناگهان به یاد حرف مادرش افتاد که می گفت: همیشه بعد از بازی اسباب بازی هایت را کنار بگذار عزیزم. بنابراین تصمیم گرفت قبل از ادامه تمرین تمبک اتاقش را تمیز کند.
وقتی ریحانه مشغول مرتب کردن وسایل بود، یک اسباب بازی قدیمی پیدا کرد که مدت ها بود ندیده بود. اسب کوچکی بود که پایش شکسته بود. به فکر این بود که آن را درست کند و در اتاقش جای خاصی به آن بدهد.#
ریحانه با قاطعیت به دنبال چسب گشت و پای اسب اسباب بازی را با دقت درست کرد. وقتی چسب خشک شد، اسب را کنار تمبکش گذاشت و فکر کرد که می تواند همراه موسیقی او باشد.#
ریحانه بعد از تمیز کردن اتاقش هیجان زده بود که تمرین تمبک را از سر بگیرد. هنگام بازی متوجه شد که اسب اسباب بازی کوچولو به نظر می رسد که با ریتم موسیقی او می رقصد.
ریحانه از موفقیت خود احساس غرور کرد. او نه تنها با مرتب کردن اتاقش به مادرش کمک کرده بود، بلکه به یک اسباب بازی قدیمی نیز جان تازه ای بخشیده بود. او به نواختن تمبک خود ادامه داد و از اوقات خود با اسب اسباب بازی کوچک لذت می برد.
از آن روز به بعد ریحانه همیشه اهمیت تمیز کردن اسباب بازی هایش و کمک به مادرش را به یاد می آورد. و هر بار که تمبکش را می نواخت، اسب اسباب بازی آنجا بود و با ریتم موسیقی او می رقصید.