رویای یک دختر برای داشتن یک حیوان خانگی
نازنین دختری جسور و کنجکاو بود که آرزو داشت برای خودش یک حیوان خانگی داشته باشد. والدینش همیشه به او گفته بودند که هر چقدر هم که التماس می کرد، هرگز نمی تواند حیوان خانگی داشته باشد. این باعث شد که او احساس دلسردی و ناامیدی کند، اما هرگز او را از رویاپردازی و امید به اینکه روزی میتواند صاحب یک حیوان خانگی شود، باز نداشت. #
بالاخره یک روز نازنین این شانس را پیدا کرد که رویای خود را زنده کند. او از مدرسه به خانه می رفت که یک توله سگ کوچک را در پارک دید. توله سگ ترسیده و تنها بود و می دانست که به کمک نیاز دارد. بدون اینکه دوبار فکر کند، توله را برداشت و با خود به خانه آورد. #
پدر و مادر نازنین وقتی از وجود این توله مطلع شدند خوشحال نشدند، اما پس از دیدن اینکه او چقدر برای دخترشان شادی به ارمغان آورد، با اکراه به او اجازه نگهداری او را دادند. او به سرعت نام او را سیف و پشملو گذاشت و او را بسیار دوست داشت. #
نازنین برای داشتن حیوان خانگی خود آنقدر هیجان زده بود که نمی توانست او را به دوستانش نشان دهد. او را به پیاده روی می برد و از آنها دعوت می کرد تا با او در پارک بازی کنند. به زودی، سیف و پشمالو تبدیل به بحث شهر شدند. #
پدر و مادر نازنین با دیدن اینکه او چقدر مسئولیت پذیر شده است، خیالشان راحت شد. او از توله سگش مثل بچه خودش مراقبت کرد و مطمئن بود که همیشه تمیز و سیر باشد. او حتی میتوانست در خانه کمک کند و کارهای خانه را انجام دهد تا هزینه غذا و اسباببازیهای او را بپردازد. #
نازنین توله سگش را بیش از هر چیز دیگری در دنیا دوست داشت. او بهترین دوست و همراه وفادار او بود. او اکنون میتوانست لذتی را که با داشتن یک حیوان خانگی همراه بود تجربه کند و از این هدیه فوقالعاده سپاسگزار بود. #
نازنین هر وقت به سیف و پشملو نگاه می کرد به یاد خوابش می افتاد. او گواه این بود که با اراده و شجاعت کافی، هر چیزی ممکن است. #