رویای کیان برای دیدن بتمن
کیان پسر جوانی از تهران بود که از گذراندن روزهایش در رویای قهرمانش، بتمن لذت می برد. او می دانست که روزی او را خواهد دید و هیچ چیز مانع از تحقق آرزویش نخواهد شد. #
کیان روزی در خیابان های تهران قدم می زد که دو مرد را دید که قصد سرقت از میوه فروشی را داشتند. مصمم بود به هر نحوی که می توانست کمک کند. #
کیان قصد داشت با آن دو مرد روبرو شود که صدایی از پشت سرش شنید. بتمن بود! کیان چشمانش را باور نمی کرد. بالاخره قرار بود قهرمانش را ببیند! #
کیان و بتمن به سرعت با هم دوست شدند و در مورد ماجراجویی ها و فرارهای جسورانه خود چت کردند. کیان در حضور قهرمانش احساس الهام و انرژی می کرد. #
کیان از دیدن رفتن بتمن ناراحت شد، اما میدانست که قهرمانش همیشه با روحیه همراه او خواهد بود. او متوجه شد که شجاعت و مهربانی کلید رسیدن به رویاهایش است. #
کیان آن روز با احساس غرور به خودش و تمام جسارتی که نشان داده بود به خانه برگشت. او حتی بیشتر مصمم بود که رویای خود را برای ملاقات با بتمن یک روز محقق کند. #
رویای کیان برای ملاقات با بتمن یک روز به حقیقت پیوست و آن دو بهترین دوستان بودند. کیان نشان داد که شجاعت و مهربانی همیشه عاقبت به خیر خواهد شد. #