رویای کابین چوبی سامیا
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک دختری به نام سامیه زندگی می کرد. او همیشه آرزو داشت در یک کابین چوبی در اعماق جنگلی سرسبز زندگی کند. یک روز سامیا تصمیم گرفت برای یافتن کلبه عالی خود دست به ماجراجویی بزند.
سامیا مسیری را به داخل جنگل دنبال کرد و نقشه و قطب نما را محکم در دست گرفته بود. او درختان بلند، گل های پر جنب و جوش و آواز پرندگان را تحسین می کرد و احساس آرامش و تعلق داشت.#
وقتی او به عمق جنگل می رفت، زمین چالش برانگیزتر می شد. سامیه از تپه های شیب دار بالا رفت و از یک پل باریک و زهوار عبور کرد و بر ترس های خود غلبه کرد و با هر قدم قوی تر شد.
وقتی شب فرا رسید، سامیه چادری برپا کرد و برای گرم ماندن آتشی برپا کرد. همانطور که او به ستاره های بالا خیره شد، احساس آرامش و قدردانی شدیدی نسبت به زیبایی طبیعت داشت.
روز بعد، سامیه به طور تصادفی به یک فضای خالی پنهان با یک کابین چوبی جذاب در قلب آن برخورد کرد. چشمانش را باور نمی کرد – بالاخره رویای او به حقیقت پیوست!#
سامیا روزهای خود را به کاوش در جنگل، کشف آبشارهای پنهان و دوستی با حیوانات گذراند. عشق او به طبیعت و آرامشی که برایش به ارمغان می آورد هر روز قوی تر می شد.
از آن روز به بعد سامیه در کلبه چوبی خود و غرق در آرامش جنگل با خوشی زندگی می کرد. او خانه واقعی خود را یافته بود و قلبش برای همیشه پر از آرامش بود.