رویای موشک آوین
آوین دختری شجاع و مهربان در خانه ای کوچک زندگی می کرد. او عاشق فضا بود و آرزو داشت فضانورد شود. او موشک می ساخت، اما از تنها ماندن در وسعت کیهانی بدون والدینش می ترسید.
یک شب پدر آوین به او تلسکوپ هدیه داد. او بسیار خوشحال بود و تا دیروقت بیدار ماند و آسمان پر ستاره را اسکن کرد و ترسش برای لحظه ای فراموش شد.
روزها گذشت و عشق آوین به فضا بیشتر شد. او کتابهای فضایی خواند، سیارهها را ترسیم کرد و موشکهایی ساخت و به آرامی بر ترسش از تنها ماندن در فضا غلبه کرد.
یک روز مدرسه او یک کمپ فضایی را اعلام کرد. آوین تصمیم گرفت که تمام شجاعتش را جمع کند. او می دانست که این یک قدم به رویای او نزدیک تر است.
آوین در کمپ یاد گرفت که چگونه با استفاده از ستاره ها جهت یابی کند. او اولین موشک واقعی خود را ساخت و پرتاب کرد. ترس او با شادی جایگزین شد.#
آوین به خانه برگشت، دلش پر از تعجب و عزم بود. او می دانست که می تواند به فضا سفر کند و احساس تنهایی نکند. رویای او در دسترس به نظر می رسید.#
آوین، عاشق فضایی شجاع، اجازه نداد ترس رویای او را خاموش کند. او آماده بود برای رسیدن به ستاره ها، چالش ها را با عشق و شجاعت در آغوش بگیرد.#