لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
رویای مهسا: سفر پلیس شدن
در شهر شلوغ تهران دختری زیبا به نام مهسا زندگی می کرد. اگرچه جوان بود، اما رویایی داشت - رویای تبدیل شدن به یک پلیس زن مغرور.
او اغلب به مادرش می گفت: "من فقط ایده کمک به مردم را دوست دارم." "من می خواهم از شهرمان محافظت کنم، درست مانند افسران پلیس ما!"#
با این حال، مهسا از محدودیت های اجتماعی که ممکن است مانع رویای او شود، آگاه بود. با این حال، او ناامید باقی ماند و میل او را بیش از پیش تقویت کرد.
مهسا مقاوم و مصمم آماده سازی خود را آغاز کرد. او کتاب می‌خواند، روزانه ورزش می‌کرد و حتی مانند پلیس‌ها عادت‌های منظمی برای خوابیدن داشت. #
یک روز در حین تمرین درس هایش، زمزمه های نگران والدینش را شنید. آهی کشیدند: «شاید اینجا در ایران نتواند پلیس زن شود.»
مهسا احساس گریه کرد اما محکم ایستاد. او تصمیم گرفت: «حتی اگر نتوانم در ایران پلیس زن باشم، بهترین انسانی که می‌توانم برای خانواده‌ام باشم، خواهم بود.»
برای مهسا خانواده خانه و دنیای او بود. رویاهای او ممکن بود خنثی شده باشند، اما روح او رام نشده بود، عشقش به خانواده اش آسیبی ندیده بود.
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.