رویای فیلمسازی سروش
روزی روزگاری پسر جوانی با موهای مجعد مشکی بود که با پدر و مادرش در شهر کوچکی زندگی می کرد. او بسیار کنجکاو و ماجراجو بود. یک روز او اشتیاق خود را به فیلمسازی کشف کرد.
این پسر که مصمم بود فیلمساز شود، تصمیم گرفت در حیاط خانه اش فیلم بسازد. او همه چیزهایی را که نیاز داشت جمع آوری کرد: یک دوربین، چند لباس و فیلمنامه ای که خودش نوشته بود.
در ابتدا، پسر جوان در ساخت فیلم خود با چالش هایی روبرو شد: دوربین به درستی فوکوس نمی کرد و باد لباس ها را دور می زد. اما او مصمم ماند.#
با هر روز، پسر از اشتباهات خود درس می گرفت و مهارت های خود را بهبود می بخشید. او با حوصله کار دوربینش را تمرین کرد و در فیلم خودش بازی کرد، حتی اگر چالش برانگیز باشد.
پدر و مادر پسر به فداکاری و سخت کوشی او افتخار می کردند. آنها او را تشویق کردند که به یادگیری و رویاهای بزرگ ادامه دهد، با این باور که می تواند به اهدافش برسد.
پس از هفته ها فیلمبرداری فیلمش، پسر بالاخره پروژه خود را به پایان رساند. او با هیجان از دوستان و خانوادهاش دعوت کرد تا در حیاط خانهاش در اولین نمایش شرکت کنند.
فیلم یک موفقیت بزرگ بود! اشتیاق و اراده این فیلمساز جوان نشان داد که با تلاش و فداکاری می توان رویاها به حقیقت پیوست. و به این ترتیب سروش سفر فیلمسازی خود را آغاز کرد.