رویای فوتبال زانیار
زانیار پسر جوانی بود که عاشق فوتبال بود. او آرزو داشت روزی در یک تیم واقعی بازی کند که مربی آن کریم بنزما معروف است. اما به نظر می رسید زندگی او در روستای کوچکی در حومه شهر این کار را غیرممکن می کرد. #
زانیار مصمم بود به آرزویش برسد و نامی برای خود دست و پا کند. بنابراین، یک روز تصمیم گرفت برای امتحان شانس خود راهی شهر شود. #
زانیار علیرغم ترس و وحشت، همچنان در خیابانهای شهر قدم میزد و به دنبال تیمی برای پیوستن به فوتبال بود. او از تعداد جمعیت شهر کمی دلسرد شده بود، اما به راهش ادامه داد. #
زانیار پس از راه رفتن برای همیشه، بالاخره تیم فوتبالی را پیدا کرد که به دنبال بازیکن بود و او را به عضویت پذیرفت. او آنقدر هیجان زده بود که به سختی می توانست خوشحالی خود را حفظ کند. #
زانیار خیلی تلاش کرد تا شایستگی های خود را به تیم ثابت کند و خیلی زود متوجه شد که کریم بنزما به عنوان مربی تیم می آید. زانیار به وجد آمده بود، چون بالاخره داشت به آرزویش نزدیک می شد. #
بالاخره کریم بنزما از راه رسید و زانیار از دیدار رو در رو با بت خود عصبی شد. اما زمانی که او بازی در همان تیم را آغاز کرد، ترس هایش از بین رفت و شروع به ارائه بهترین هایش کرد. #
زانیار در نهایت به آرزوی خود رسید و در تیم فوتبال خود به موفقیت رسید و همه اینها به لطف تلاش و اراده او بود. او درس ارزشمندی از قدرت مطالعه و تلاش آموخت و هرگز آن را فراموش نخواهد کرد. #