رویای دکتری
زمانی که دختری جوان با کت سفید آزمایشگاهی و گوشی پزشکی دور گردنش به راه افتاد، حس عزم راسخ فضا را پر کرد. او در سفری بود که آرزوی بزرگی در دل داشت. او می خواست دکتر شود. #
وقتی سفرش را شروع کرد، میتوانست احساس کند که قلبش از هیجان و انتظار میتپد. او برای این کار سخت کار کرده بود - کتاب خواندن، شرکت در کلاس ها، کمک به دیگران - و مشتاق بود ببیند تا کجا می تواند پیش برود. #
اما در مسیر دکتر شدن، با موانعی روبرو شد. مردم به او گفتند که این کار خیلی سخت و زیاد است و غیرممکن است. اما او مصمم باقی ماند و از تاریکی عبور کرد و به خودش ایمان داشت. #
همانطور که او به سفر خود ادامه داد، در چیزهایی که آموخته بود قدرت یافت - اهمیت کمک به دیگران، قدرت سخت کوشی، و اعتقاد به اینکه هر چیزی ممکن است. #
او به آرامی اما مطمئناً به سمت رویای خود پیشرفت کرد. او از پیشرفت خود سرشار از شادی بود، اما می دانست که هنوز کار سخت بیشتری در پیش است. اما او مصمم بود تا به پایان سفر خود برسد. #
در نهایت به هدفش که دکتر شدن بود رسید. وقتی به سفرش نگاه کرد، مملو از غرور و شادی شد. او بر ترس هایش غلبه کرده بود و به آرزویش رسیده بود. #
او اکنون می دانست که با سخت کوشی و اراده، هر چیزی ممکن است. او رویای خود را محقق کرده بود و در چیزهایی که در طول راه آموخته بود قدرت پیدا کرده بود. #