رویارویی: سلما و بی تی اس
سلما دختری کنجکاو و ماجراجو بود که همیشه مشتاق کشف دنیا و یادگیری چیزهای جدید بود. حالا، او داستان های موجودی مرموز را شنیده بود که در اعماق جنگل زندگی می کرد - موجودی که می توانست آرزوها را برآورده کند. اما هیچ کس نمی دانست کجا آن را پیدا کند..#
وقتی در جنگل انبوه قدم می زد، حس عجیبی از انتظار داشت. آیا ممکن است موجودی باشد که او در جستجوی آن بود؟ ناگهان صدای خش خش از پشت سرش شنید و چرخید تا ببیند..#
وقتی نزدیکتر نگاه کرد، در کمال تعجب، موجودی کوچک شبیه اژدها را دید که فلسهای سبز روشن و دمی بلند داشت. چهار بال و دو شاخ داشت و در چشمان درشتش با کنجکاوی به او نگاه می کرد. این باید موجودی از داستان ها باشد! #
سلما نفس عمیقی کشید و نزدیک تر شد. با صدای ملایمی پرسید: "آیا شما کسی هستید که می توانید آرزوها را برآورده کنید؟" موجود در جواب سرش را تکان داد. از آن لحظه به بعد سلما می دانست که زندگی او دیگر مثل سابق نخواهد بود. #
این موجود به سلما در مورد اهمیت دنبال کردن رویاهایش و هرگز دست کشیدن از آنها گفت. او گفت که با شجاعت و اراده می تواند به هر چیزی که در ذهنش باشد دست یابد. سلما مملو از شجاعت و امید تازه یافته بود. #
حال، هرگاه سلمه احساس ترس یا تردید می کرد، به یاد خرد آن موجود و آرزوی دیدار با او می افتاد. او می دانست که با تلاش و فداکاری می تواند رویاهای خود را محقق کند. #
آن موجود و سلما خداحافظی کردند و او به راه خود ادامه داد. از آن روز به بعد، سلما هرگز درسی را که این موجود به او آموخت فراموش نکرد: رویاهای خود را دنبال کنید و هرگز تسلیم نشوید. #