روز متین بیرون
متین پسر جوانی بود که عاشق بازی های ویدیویی بود. او هر روز ساعت ها به کنسول بازی چسبیده بود و خانواده اش را کاملاً نادیده می گرفت. یک روز در یک بازی به طرز وحشتناکی شکست خورد و به جای بازی دوباره تصمیم گرفت استراحت کند و روز را با خانواده خود بگذراند. #
متین آماده شد و با خانواده به شهربازی رفت. وقتی دور و بر می رفتند، متین انگار در دنیای دیگری بود. چشمانش از هیجان برق می زد و نمی توانست صبر کند تا تمام سواری های مختلف را امتحان کند. #
متین و خانواده اش سوار ترن هوایی و چرخ و فلک شدند و متین از هر ثانیه آن لذت برد. او در حالی که از خوشحالی می خندید و فریاد می زد، دوباره احساس کودکی می کرد. حتی پدر و مادرش از اینکه متین چقدر سرگرم می شود شگفت زده شده بودند. #
متین به همراه خانواده اش به گشت و گذار در شهربازی ادامه داد و از هر دقیقه آن لذت برد. او سرانجام احساس کرد که خانواده اش را در اولویت قرار می دهد و خاطرات ماندگاری را خلق می کند. #
روز متین به پایان رسیده بود، اما متین نمی خواست آنجا را ترک کند. اون روز خیلی خوش گذشت و میخواست بیشتر بمونه. او در نهایت احساس کرد که به خانواده خود زمان مناسب می دهد و تجربیات شگفت انگیزی دارد. #
متین این درک را با خود به خانه برد که خانواده مهم است و باید زمانی را از روزش برای گذراندن با آنها اختصاص داد. او به خودش قول داد که به خاطره سازی با خانواده اش ادامه دهد و دیگر هرگز آنها را نادیده نگیرد. #
خانواده متین از بازگشت او بسیار خوشحال بودند و متین همچنان خوشحالتر بود. او میدانست که بین خوشگذرانی و گذراندن وقت با خانوادهاش تعادلی پیدا کرده است و عهد کرد که هرگز آن را فراموش نکند. #