روزی که یک شعبده باز خیره کننده سیاه پوش از یک شهر بازدید می کند
یک روز، شعبده باز خیره کننده ای که لباس سیاه پوشیده بود به شهر کوچکی می رسد. مردم شهر در خواب عمیقی هستند، غافل از اینکه بازدیدکننده مرموز برای کمک به آنها آمده است. #
شعبده باز آمده است تا رویاهای آنها را زنده کند و به نوعی زندگی آنها را بهتر کند. اما با وجود اینکه مردم خواب می بینند، نمی دانند که جادوگر اینجاست تا به آنها کمک کند. #
شعبده باز تعجب می کند که آیا می تواند به مردم شهر کمک کند، حتی با وجود اینکه آنها نمی دانند او اینجاست. او می داند که به تنهایی نمی تواند این کار را انجام دهد، اما نمی داند چگونه آنها را وادار به درک ماموریت خود کند. #
شعبده باز وارد شهر می شود و به دنبال کسی می گردد که به او کمک کند تا ماموریتش را انجام دهد. او با افراد زیادی ملاقات می کند، برخی از آنها مایل به کمک هستند، در حالی که برخی دیگر شک دارند. #
سرانجام شعبده باز با دختر جوانی روبرو می شود که سرشار از کنجکاوی و مشتاق کمک است. آنها با هم به مأموریت خود می روند و مصمم هستند که امید را به شهر بیاورند. #
دختر و شعبده باز با هم کار می کنند تا شادی و امید را به مردم شهر بیاورند. آنها با سخت کوشی و عزم خود بالاخره می توانند در ماموریت خود موفق شوند. #
مردم شهر یک درس مهم می آموزند: وقت بگذارند و از فرصت هایی که برایشان پیش می آید آگاه شوند، حتی زمانی که اصلا انتظارش را ندارند. #