روزی در باغ خانواده کرم ابریشم
کرم ابریشم خانواده ای بود که در یک باغ زندگی می کردند. پدر، مادر و دختر خانواده را تشکیل می دادند و همه با هم بسیار صمیمی بودند. هر روز بیرون می رفتند و در باغ می گشتند و از زیبایی طبیعت شگفت زده می شدند و در چمنزار بازی می کردند. #
یک روز خانواده تصمیم گرفتند به ماجراجویی بروند. آنها مسیری را انتخاب کردند و شروع به پیاده روی کردند و تمام شگفتی های باغ را کشف کردند. آنها در چمن های بلند گم شدند و یک جویبار غوغایی پیدا کردند. دختر از دیدن همه موجودات کوچک شگفت زده شد و مشتاق بود تا در مورد آنها بیشتر بداند. #
بعد از مدتی پدر درختی را دید که پر از میوه های رسیده بود. او خانواده اش را صدا زد و همه با هیجان به سمت آن دویدند. هر کدام یک تکه میوه را انتخاب کردند و از طعم شیرین آن لذت بردند. #
در راه بازگشت به خانه، دختر ایستاد تا پروانه ای را که در میان گل ها بال می زند، تحسین کند. مدتی آن را تماشا کرد و از زیبایی و زیبایی آن آگاه شد. #
به زودی زمان بازگشت به خانه فرا رسید و خانواده در مسیر برگشتند. حرف می زدند و می خندیدند، دلشان پر از شادی و رضایت. #
وقتی آنها به خانه رسیدند، دختر به خاطر روز خاصی که با خانواده اش به اشتراک گذاشته بود، احساس قدردانی کرد. به او یادآوری شد که چقدر آنها را دوست داشت و چقدر خوش شانس بود که آنها را در زندگی خود داشت. #
خانواده کرم ابریشم روز خود را با احساس شادی و رضایت به پایان رساندند، زیرا می دانستند که روز فوق العاده ای را در کنار هم و یادگیری و رشد در باغی زیبا سپری کرده اند. #