رمز و راز تخم مرغ مامان
وقتی مامان، مرغ، یک روز صبح از خواب بیدار شد، متوجه شد که تخم مرغش از بین رفته است! در حالی که دیوانه وار به دنبال آن می گشت، صدای کوبیدن وحشتناک او به بقیه حیاط خانه هشدار داد. او مصمم بود تا تخم گم شده خود را پیدا کند و به ته راز برسد.
مامن از همه همسایه های باغچه اش پرسید که آیا تخم او را دیده اند، اما هیچ کدام ندیده اند. به نظر می رسید که راز لحظه به لحظه بزرگتر می شود. او تصمیم گرفت به دنبال سرنخ هایی در خارج از حیاط خانه بگردد، بنابراین به خانه همسایه اش رفت تا از آنها بپرسد که آیا چیز عجیبی دیده اند یا خیر.
مامان با جسارت به سمت خانه رفت و شروع به گفتن داستان خود کرد. او با جزئیات توضیح داد که تخمش چگونه است تا اگر همسایگانش به طور تصادفی به آن برخورد کردند، آن را تشخیص دهند. اما همسایه ها تخم مرغ را ندیده بودند و بنابراین مامان ادامه داد.
مامان ناامید شده بود، بنابراین تصمیم گرفت استراحت کند. او در یک تکه علف بلند ایستاد تا نفسی تازه کند و به آسمان نگاه کرد. در حالی که از ابرها شگفت زده می شد، فکر می کرد اگر در جستجوی تخم خود پرواز کند، دنیا چه شکلی می شود.
مامان در حین بلند شدن احساس شجاعت جدیدی کرد. او در آسمان پرواز کرد و شگفتیهای جهان پایین را تماشا کرد. او آنقدر احساس آزادی و ماجراجویی می کرد که تقریباً تخم گم شده اش را فراموش کرد! اما بعد از چند لحظه به یاد آورد که چرا از ابتدا پرواز کرده بود.
مامان چیزی را از گوشه چشمش دید و برای تحقیق به پایین پرواز کرد. وقتی او در یک زمین بزرگ فرود آمد، متوجه یک تخم مرغ کوچک شد که در علف ها افتاده بود. عجله کرد تا آن را بررسی کند، و در کمال خوشحالی او، تخم او بود!
مامان خیلی خوشحال شد! او تخممرغ را در بالهایش گذاشت و به سمت انباری پرواز کرد. در حالی که پرواز می کرد، از آسمان تشکر کرد که او را با یافته گرانبهایش برکت داده است. مامن در سفر خود درس مهمی آموخته بود - اینکه عزم و استقامت می تواند شما را به جاهایی برساند که هرگز تصور نمی کردید!