رشته های نامرئی وحدت
در شهری پر جنب و جوش ابرقهرمان جوانی به نام مایا زندگی می کرد. او به موهای مشکی و قلب دلسوزش معروف بود. امروز مایا یک اختلال غیرعادی در ریتم شهر احساس کرد.#
به دنبال این آشفتگی، مایا به بیرون رفت و شنلش پشت سرش بال میزد. گروهی از بچه ها در پارک دعوا می کردند که اتحادشان به هم خورد.#
مایا با آرامش پایین آمد و توجه بچه ها را به خود جلب کرد: "دوستان اتحاد قدرت ماست."
بچه ها به مایا گوش دادند، دعواهایشان فراموش شد. آنها شروع به یادآوری زمانهایی کردند که اتحاد آنها باعث شادی آنها شده بود.
مایا آنها را تشویق کرد: "به یاد داشته باشید، خوشبختی از اتحاد زاده می شود. به یکدیگر کمک کنید و می توانید بر هر مانعی غلبه کنید."
به توصیه مایا، بچه ها خیلی زود اختلافات خود را حل کردند و بازی های شاد خود را از سر گرفتند. ریتم شهر بازیابی شد.#
مایا از دور تماشا می کرد، رضایت قلبش را پر می کرد. شهر با وحدت رشد کرد و مایا می دانست که تفاوتی ایجاد کرده است.