رز: داستانی از آغازهای جدید و گنجینه های درونی
رز دختر جوان و شجاعی بود که در روستایی کنار دریا زندگی می کرد. هر بهار، او دوست داشت برای کاوش در جهان به سفر برود و امسال هم تفاوتی نداشت. وسایلش را جمع کرد، کیفش را پر از غذا و مقداری لباس کرد و آماده شد تا وارد ماجراجویی بزرگش شود. همانطور که او به راه افتاد، رز پر از عزم بود، زیرا نسیم گرمی بر صورتش می وزید. #