راز غیر قابل تحمل تافی تدی
در یک اتاق بازی دنج، تافی تدی روی قفسه ای نشسته بود و کودک مهربانی را مشاهده می کرد که هر روز عاشقانه با او بازی می کرد. بچه راز باورنکردنی تافی را نمی دانست.
یک روز، کودک مهربان به طور تصادفی شبانه تافی را بیرون گذاشت. زیر نور مهتاب، تافی به شکلی جادویی زنده شد و باغ را دراز کرد و کاوش کرد.#
تافی که میدانست باید قبل از طلوع آفتاب برگردد، در باغ پرسه زد و موجودات شگفتانگیز شب را دید و به آنها در مشکلاتشان کمک کرد.
با نزدیک شدن به صبح، تافی با جغد دانایی برخورد کرد که به او گفت که مهربانی او را زنده کرده است، اما کودک نباید متوجه شود.
تافی تدی به موقع به محل خود در قفسه برگشت، در حالی که کودک وارد اتاق بازی شد، بی اطلاع از ماجراهای شبانه تافی.#
شب به شب، تافی زنده می شد، همیشه قبل از طلوع آفتاب به محل خود باز می گشت و راز خود را برای محافظت از معصومیت کودک حفظ می کرد.
در پایان، تافی متوجه شد که خود واقعی فرد می تواند دنیا را تغییر دهد، حتی اگر از دید پنهان باشد، زیرا عشق و مهربانی او زندگی های بی شماری را تحت تأثیر قرار داده است.