راز باورنکردنی خرس تافی
روزی روزگاری پسری خوش قلب به نام علی بود که صاحب یک خرس عروسکی نوازشگر به نام تافی بود. تافی چشمهای دکمهای آبی و کت خز نرم و قهوهای داشت. جدایی ناپذیر بودند و علی دوست پشمالویش را گرامی می داشت.#
یک روز علی متوجه شد که تافی یک خرس عروسکی معمولی نیست. تافی در کمال تعجب توانست زنده شود و صحبت کند! تافی پر از کنجکاوی بود و داستان های هیجان انگیز زیادی را از ماجراجویی های خود در طول شب به اشتراک می گذاشت.
با این حال، هنگامی که علی راز تافی را دانست، شروع به تغییر کرد. او صاحب اختیار شد و دیگر نمی خواست تافی را با دوستانش به اشتراک بگذارد. او حتی تافی را از خانوادهاش مخفی نگه داشت، از ترس اینکه خرس خاص او را بگیرند.
تافی احساس غمگینی کرد و دلتنگ آزادی ای بود که زمانی داشت. تصمیم گرفت با علی در مورد احساساتش صحبت کند. تافی توضیح داد که توانایی جادویی او برای به اشتراک گذاشتن و لذت بردن بود، اما پنهان یا کنترل نشد.
علی با دقت به صحبت های تافی گوش داد و متوجه شد که او اشتباه می کند. او نمی خواست خودخواه باشد و تافی را ناراضی کند. او قول داد که راه خود را تغییر دهد و به تافی اجازه دهد تا به ماجراجویی های جادویی خود ادامه دهد.
از آن روز به بعد، پیوند علی و تافی قوی تر شد. علی راز جادویی تافی را با دوستان و خانوادهاش که از شنیدن داستانهای تافی خوشحال شدند، در میان گذاشت. ماجراهای تافی ادامه داشت و همه با هم از آن لذت بردند.#
علی اهمیت تقسیم و خودخواه نبودن را آموخت. او متوجه شد که حقیقت می تواند چیزهای زیادی را تغییر دهد اما هرگز نباید پنهان شود. علی و تافی با هم به خوشی زندگی کردند و خاطرات شگفت انگیزی خلق کردند و ارتباط جادویی خود را گرامی داشتند.