دوستی های بعید علی
در شهر کوچکشان، علی، پسری قدبلند و چاق، همیشه زندگی مهمانی بود. از پیراهن زردش گرفته تا چهره همیشه خندانش، غیرقابل چشم پوشی بود. او یک دوست صمیمی داشت به نام محمد جواد.#
علی علیرغم رفتار شادی که داشت، قاطعیت محمدجواد را نداشت. او اغلب خود را در حال دوستی با جمعیت اشتباه می دید. او مدام در حال برقراری دوستی های جدید و غیرمنتظره بود.#
دوستان جدید علی جالب به نظر می رسیدند اما اغلب او را به دردسر می انداختند. علی رغم هشدارهای محمدجواد، علی خطری را ندید. او خیلی خوش شانس بود.#
یک روز دوستان جدید علی به او جرات دادند که از مغازه دزدی کند. علی که از میل به تناسب کور شده بود، موافقت کرد. او مضطرب بود اما چهره ای شجاع نشان داد.
همین که علی می خواست دزدی کند، انعکاس خود را در آینه دید. این پسر چاق و شاداب با پیراهن زردی که می شناخت نبود. علی احساس گناه کرد.#
علی در آن زمان تصمیم گرفت که هرگز با جمعیت اشتباه مخلوط نشود. او به نزد صمیمی ترین دوستش محمد جواد برگشت که او را از صمیم قلب پذیرفت. هر دو لبخند گشاد زدند.#
علی از راه سخت، اهمیت همراهی خوب را یاد گرفت. نگرش همیشه شاد او اکنون با خردی تازه یافته همراه شده بود. او هنوز حیات پارتی بود، حالا محمدجواد در کنارش بود.#