دوستی غیر منتظره
روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز، خرگوش سفید کنجکاو زندگی می کرد که همیشه دوست داشت دوستان جدیدی پیدا کند. یک روز در نزدیکی برکه موجودی عجیب دید.
خرگوش سفید به سمت موجود پرید و خود را معرفی کرد. "سلام، من یک خرگوش سفید هستم! شما چه موجودی هستید؟" با هیجان پرسید. موجود پاسخ داد: "من یک اردک هستم!"#
خرگوش سفید فکر کرد که اردک ها ممکن است مانند او هویج را دوست داشته باشند، بنابراین تصمیم گرفت میان وعده مورد علاقه خود را به اشتراک بگذارد. "میخوای با من هویج بخوری؟" از اردک پرسید.#
اردک پاسخ داد: متشکرم، اما من ترجیح می دهم ماهی بخورم. خرگوش سفید تعجب کرد اما همچنان می خواست با هم دوست باشیم، پس گفت: "چرا با هم به ماهیگیری نمی رویم؟"
خرگوش سفید و اردک تمام روز را صرف ماهیگیری و لذت بردن از همراهی یکدیگر کردند. آنها می خندیدند و در مورد ماجراهای خود صحبت می کردند و از تفاوت ها و شباهت های آنها یاد می کردند.
هنگامی که خورشید شروع به غروب کرد، خرگوش سفید و اردک متوجه شدند که با وجود اختلافات، دوستان خوبی شده اند. آنها قول دادند که به زودی دوباره ملاقات کنند و خداحافظی کردند.#
از آن روز به بعد، خرگوش سفید و اردک دوستان جدایی ناپذیری شدند و ثابت کردند که دوستی حد و مرزی ندارد و می تواند حتی غیرمنتظره ترین افراد را دور هم جمع کند.