دوستی در شک
روزی روزگاری دختری به نام ستایش زندگی می کرد. او عاشق بازی با دوستانش بود و هر روز می خندید. زندگی برای ستایش عالی به نظر می رسید تا اینکه یک روز چرخش شگفت انگیزی به خود گرفت.#
بهترین دوست ستایش، نائومی، راز مهمی داشت که قول داده بودند با کسی در میان نگذارند. اما یک روز راز فاش شد و همه از آن مطلع شدند. ستایش مقصر بود؟#
نائومی با احساس خیانت با ستایش عصبانی شد و دیگر با او صحبت نکرد. ستایش دلش سوخت اما می دانست که زیر قولش نمی رود. او باید می فهمید که چه کسی این کار را انجام داده است.
ستایش تحقیقات خود را با بازجویی از همکلاسی هایش آغاز کرد. همانطور که او به دنبال حقیقت بود، متوجه شد که نمی توان به همه اعتماد کرد و نمی توانست به حرف های همه تکیه کند.
ستایش پس از جستجوی زیاد متوجه شد که دوست دیگری به نام ریتا صحبت آنها را در مورد این راز شنیده است. ریتا احساس می کرد کنار گذاشته شده و می خواست با انتشار راز درام خلق کند. #
ستایش وضعیت را برای نائومی توضیح داد و ریتا را بخشید. نائومی از ستایش به خاطر عدم اعتماد به او عذرخواهی کرد. دوستی آنها قوی تر شد و یاد گرفتند که در مورد اسرار خود محتاط تر باشند.
با اینکه درس سختی بود، ستایش و دوستانش یاد گرفتند که کورکورانه به همه اعتماد نکنند. آنها می دانستند که دوستی واقعی می تواند در برابر سوء تفاهم ها مقاومت کند و حتی قوی تر ظاهر شود.