دوستدار دوچرخه: سفری برای تعمیر و انعطاف پذیری
روزی روزگاری پسری جوان و کنجکاو زندگی می کرد که عشق عمیقی به دوچرخه داشت. او اغلب متوجه می شد که در حال سرهم کردن وسایلش و کمک به تعمیر دوچرخه های دوستش است. او مصمم و مقاوم بود و هرگز تسلیم نشد، حتی وقتی شرایط سخت شد. روزی دوچرخه محبوبش تسلیم چرخ شکسته شد و او را دلشکسته و افسرده کرد. #
پسر جوان با امتناع از دلسردی، شروع به جمع آوری ابزار و لوازم یدکی لازم برای تعمیر دوچرخه خود کرد. او سخت کار کرد و به زودی با یک دوچرخه کاملا کاربردی پاداش گرفت. دلش پر از شادی شد و حوصله نداشت سوارش شود. #
اما مشکلات پسر جوان به پایان نرسیده بود. در حالی که سوار می شد، با یک لاستیک پنچر مواجه شد و خیلی زود در میان ناکجاآباد گیر افتاد. او که نمی خواست تسلیم شود، یک بار دیگر وسایلش را بیرون آورد و دست به کار شد. #
پسر بالاخره توانست لاستیک را وصله کند و سفر خود را از سر گرفت. همانطور که او سوار می شد با حسی تازه از اراده و انعطاف پذیری پر شده بود. هر چند بار دوچرخه خراب شد، قرار نبود تسلیم شود. #
پسر جوان خیلی زود به مقصد رسید و احساس غرور و موفقیت کرد. او بر چالش های سفر خود غلبه کرده بود و نشان می داد که مصمم و مقاوم است. او حتی در سخت ترین شرایط تسلیم نشده بود. #
پسر جوان درس مهمی آموخته بود: هرگز تسلیم نشو. هرچقدر هم که با موانع روبرو می شد، مصمم بود به راهش ادامه دهد. او شجاعت و استقامت نشان داده بود و سفرش به او آموخت که گاهی اوقات موفقیت از پشتکار به دست می آید. #
پسر جوان اکنون پر از امید و خوش بینی بود. او متوجه شد که حتی زمانی که همه چیز غیرممکن به نظر می رسید، قدرت ادامه دادن و غلبه بر موانع را داشت. او هرگز تسلیم نشد، مهم نیست. #