دوستان پری کوچک
روزی روزگاری دختر جوانی کنجکاو به نام فاطمه در دهکده ای کوچک زندگی می کرد. او ماجراجو بود و عاشق کشف طبیعت بود. یک روز، او شایعه ای در مورد پری های کوچکی شنید که در اعماق جنگل زندگی می کنند.
فاطمه تصمیم گرفت برای یافتن این پری های مرموز وارد جنگل شود. با هیجان زیاد چمدانش را بست و راهی سفر شد به امید اینکه در این راه دوستان جدیدی پیدا کند.#
هر چه فاطمه جلوتر می رفت، جنگل با برگ های درخشان و گل های درخشان، جادویی تر می شد. ناگهان او گروهی از پری های رنگارنگ را دید که با هم بازی می کنند و می خندند.
فاطمه با احساس خجالتی و در عین حال مصمم به پری ها نزدیک شد و خود را معرفی کرد. پری ها متعجب اما خوشحال با آغوش باز از او استقبال کردند و دنیای جادویی خود را به او نشان دادند.
فاطمه تمام روز را صرف بازی و آشنایی با دنیای پریان کرد. او حتی متوجه شد که استعداد خاصی در شکوفه دادن گلها با آواز خواندن برای آنها دارد.
در نهایت فاطمه بر کمرویی خود غلبه کرد و با پری ها دوستی فوق العاده پیدا کرد. همه آنها قول دادند که اغلب با یکدیگر ملاقات کنند و به اشتراک گذاری استعدادهای جادویی خود ادامه دهند.
از آن روز به بعد، فاطمه احساس اعتماد به نفس و نشاط بیشتری کرد. او می دانست که با کمی شجاعت، اتفاقات جادویی می تواند رخ دهد و همیشه دوستان پری کوچکش را در کنار خود خواهد داشت.