دزدان بهشت: یک عشق غیرمنتظره
نارسان، یک دختر 18 ساله سرسخت، در دنیایی پر از خطر و دسیسه زندگی می کرد. ماموریت او سرقت کارت های قدرتمند Bebi در شهری معروف به Heaven بود. او برای رویارویی با هر چالشی که برایش پیش می آمد آماده بود.#
نارسان برای موفقیت در ماموریت خود مجبور شد به نیراگی، رهبر خشن و بی رحم بهشت نزدیک شود. با وجود ظاهر نافذ و ترسناک او، او یک کشش غیر منتظره به سمت او احساس کرد.
نارسان متوجه شد که به بهانه ماموریتش وقت بیشتری را با نیراگی می گذراند. او جنبه نرم تری را برای او کشف کرد که در زیر ظاهر خشن او پنهان شده بود و قلب او را به لرزه در می آورد.
احساسات نارسان نسبت به نیراگی هر روز قوی تر می شد. اما او بین وفاداری به مأموریت خود و عشق غیر منتظره ای که بین آنها شکوفا شده بود، سرگردان بود. #
با عمیق تر شدن پیوند نارسان و نیراگی، نیراگی شروع به نشان دادن نشانه هایی از تغییر کرد. رفتار سرد او شروع به ذوب شدن کرد و او به مراقبت از اطرافیانش رسید، بدون اینکه از ماموریت واقعی دختر اطلاعی داشته باشد.
عشق نارسان به نیراگی باعث شد که نیت اولیه خود را زیر سوال ببرد. او پاره شده بود، چون میدانست که ماموریتش چه دردی برای نیراگی ایجاد میکند، اما از خطر گرفتار شدن نیز آگاه بود.
در نهایت، نارسان تصمیم گرفت به دنبال قلب خود باشد و همه چیز را برای نیراگی به خطر انداخت. تصمیم او آنها را بیش از هر زمان دیگری به آنها نزدیک کرد، عشق آنها به اندازه کافی قوی بود که بتوانند بر هر مانعی غلبه کنند.