در حال فریاد زدن سمفونی خاموش سروشا
در دهکده ای کوچک، دختری به نام سروشا به فریادهایش معروف بود. هر وقت اتفاقی می افتاد، با صدای بلند جیغ می زد و همه اطرافیانش را عصبانی می کرد.#
یک روز سروشا تصمیم گرفت برای قدم زدن به غار نزدیکی برود. وقتی وارد شد، پژواک فریادهایش بلندتر و بلندتر شد و همه حیوانات را ترساند.#
سروشا متوجه شد که فریادهای او باعث فرار حیوانات شده است. او که احساس بدی داشت، تصمیم گرفت سعی کند عادت جیغ زدن خود را کنترل کند و با کاوش در غار در سکوت شروع کرد.
وقتی سروشا به داخل غار می رفت، کریستال های زیبایی پیدا کرد که در نور کم برق می زدند. بدون فریادهایش می توانست چکه های آرام آب را بشنود.#
به زودی سروشا به طور تصادفی با گروهی از بچه حیوانات برخورد کرد. آنها در ابتدا ترسیده به نظر می رسیدند، اما وقتی او آرام نزدیک شد، آرام آرام با او گرم شدند.
سروشا ارزش سکوت و کنترل فریادهایش را آموخت. او ارتباط جدیدی با جهان و موجودات اطراف خود احساس کرد و روستا آرام تر شد.
از آن روز به بعد سروشا فقط در مواقع لزوم از فریادهایش استفاده می کرد و دوستان جدیدش در روستا او را به عنوان شنونده ای دلسوز و توجه می شناختند.