دروغ منطقی سجاد
روزی سجاد راهی خانه اش شد و به محض ورود، در کمال تعجب متوجه شد که همسرش به او دروغ گفته است. او قول داده بود که وفا کند، اما سجاد خیلی زود متوجه شد که اینطور نیست. او صدمه دیده و خشمگین بود و مصمم بود حقیقت را دریابد. #
خشم سجاد خیلی زود جای خود را به غم و اندوه داد زیرا او احساس عمیقی از خیانت کرد. با وجود رنجش، او می دانست که باید بفهمد چرا همسرش به او دروغ گفته است. او می دانست که باید از منطق خود برای جستجوی حقیقت استفاده کند و ببیند که آیا هنوز هم می تواند ازدواج خود را نجات دهد. #
سجاد بالاخره جواب سوالش را پیدا کرد. همسرش به او دروغ گفته بود زیرا از واکنش او به اتفاقی که در گذشته رخ داده بود می ترسید. او می ترسید که اگر او از حقیقت آگاه باشد، با او خیلی خشن رفتار کند. #
سجاد یک لحظه دوباره عصبانی شد اما بعد متوجه شد که همسرش فقط از ترس دروغ گفته است. سرانجام او را بخشید و فهمید که او فقط از روی ترس و عشق به او عمل کرده است. #
سجاد اکنون بیش از هر زمان دیگری مصمم بود ازدواج خود را به سرانجام برساند. او و همسرش با درک جدیدی از یکدیگر، با هم کار کردند تا رابطه خود را قوی تر از همیشه کنند. #
اگرچه سجاد از دروغ همسرش آسیب دیده بود، اما در نهایت از این دروغ تشکر کرد. دروغ او باعث شد که او به اهمیت بخشش و درک در یک رابطه پی ببرد و توجه به جنبه های مثبت ازدواج به جای جنبه های منفی چقدر ضروری است. #
با این تفاهم جدید بین سجاد و همسرش، آنها توانستند پیوند محکم تری در زندگی مشترک خود ایجاد کنند و آینده ای عاشقانه تر را با هم رقم بزنند. #