درس جادویی آرمینا
روزی روزگاری در یک شهر کوچک، آرمینا، دختری با موهای مشکی، از درس خواندن و مدرسه رفتن خوشش نمی آمد. او اغلب در طول کلاس رویاپردازی می کرد.#
یک روز آرمینا کتابی مرموز و درخشان را در کتابخانه مدرسه کشف کرد. کنجکاو آن را باز کرد و مه جادویی او را احاطه کرد.
آرمینا ناگهان خود را در دنیایی جادویی یافت که در آن همه چیزهایی که مطالعه می کرد جان گرفت. او برای کشف شگفت زده و هیجان زده بود.#
آرمینا در حین کاوش با چالش ها و معماهایی روبرو شد. او متوجه شد که برای غلبه بر آنها به دانشی از تحصیلاتش نیاز دارد.
با هر چالش، آرمینا اعتماد به نفس و اشتیاق بیشتری برای یادگیری پیدا می کرد. او لذت یادگیری و استفاده از دانش خود را کشف کرد.
آرمینا سرانجام به دنیای خودش بازگشت و جادوی یادگیری را بازگرداند. او اکنون برای درس خواندن و رفتن به مدرسه هیجان زده بود.
از آن روز به بعد زندگی آرمینا تغییر کرد. او دانش آموز ممتازی شد و به دیگران الهام بخشید تا جادو را در یادگیری نیز بیابند.